جستجوگر وب
نامه

مينويسم

بى تو

از تو

و براى تو

سلام ! نميدانم نبودى يا نشد كه باشى اما رفتى و مهلت خداحافظى ندادى

رفتى و نگذاشتى التماست كنم كه بمان انگار كه در كوله بارت نيمى از من را با خودت برده بودى

نميدانم اين نامه را ميخوانى يا نه نميدانم ايا قابل ميدانى كه اين نامه را باز كنى يا نه نميدانم اصلا رد اشك هايم را روى كاغذ ميبينى يا..؟!

آرى ، همان اشك هايي كه دلت را ميلرزاند از همان هايى كه با انگشت از روى گونه ام پاكشان ميكردى همان هايى كه وقتى مصرانه براى بيرون غلتيدن از چشمانم مسابقه ميدادند رنگت ميپريد

آرى تو رفتى

نبودى

و نديدى كه چگونه "من" ديگر من نشدم بعد از تو

نبودى و نديدى يادگارى هايت روى طاقچه ى اتاقم چگونه به ريش نداشته ام ميخنديدند و با چشمان نداشته يشان تمام شدنم را ميديدند ..

در عوض اين روز ها من هستم

حضور پررنگم همه جا را خاكسترى كرده رنگ ها ديگر شور سابق را ندارند ، عقربه هاى ساعت ديگر نمي دوند شايد هم بعد از رفتنت ، ان ها هم ديگر ذوق دنبال كردن يكديگر را ندارند

ميبينى؟! نبودن هايت تمامى ندارد تو نيستى و شايد يادت رفته اينجا قلبى برايت ميتپد اما تو برو شايد بين ما آنكه با رفتن خوشبخت ميشود تو باشى تو برو سفرت به سلامت

 

#مليكات 🍁

برچسب ها: نامه , ملیکات , پاییز , من ,
[ شنبه 04 اسفند 1397 ] [ 18:04 ] [ #ملیکات 🍁 ] [ بازدید : 379 ] [ نظرات (0) ]
مطالب مرتبط
نظرات این مطلب
کد امنیتی رفرش